درس های زندگی

ساخت وبلاگ
داشتم به این فکر میکردم که چرا زنده ام؟ چرا زندگی میکنم؟ اگه اون دنیا وجود داره و قراره عذاب بکشم اونجا، چرا این دنیا هم عذاب بکشم؟ این فکرا از رو ضعفه میدونم. چون دنیا به مراد دلم نمیچرخه. همه ی ذهنم یک زندگی فانتزی واسه همه ی دنیاست که همه چی سر جای خودش باشه، اما ... همه ی دنیا پر از چیزاییه که جای اشتباهین. پولایی که دست آدمای اشتباهین. مدیریت هایی که دست آدم های اشتباهین. دست هایی که تو دست آدم های اشتباهین.  ولی مگه من کیم؟ من خدا که نیستم ولی اگه خدا بودم این بلا رو سر مخلوقاتم نمیاوردم. خلق نمیکردم عذاب بدمش حداقل. همه ی دنیا و جامعه و اینا به کنار. تنهایی خودم. دلم جای اشتباهیه. جایی که مال من نیست ولی نمیتونم ازش بکنم دلمو. خب من خدا بودم حداقل مهر اشتباهی به دل کسی نمینداختم. مهر بی دلیلی که با هزار دلیل نشه از بین بردش. انگیزه ی خاصی برای زندگی ندارم. افسردگی دارم؟ شاید! ولی نه، این از همون نا امیدی های زودگذره. خوبیش اینه که میدونم میگذره.  الان به چی دلبسته ام که نمیرم؟ به خواهرزاده هام که میخوام بزرگ شدنشو ببینم. به بغل کردن و بوسیدنشون. به خانوادم که دلم نمیخواد باعث غمشون بشم. به شنیدن آواز گنجشکای فردا صبح پشت پنجره. به بارون و برفی که فردا پسفردا قراره بیاد. به کلاس تئاترم که توش خوشم. به مسافرتی که قراره با دوستم برم. به دیدن دریا. به چی‌پف هایی که هنوز ن درس های زندگی...
ما را در سایت درس های زندگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : me4you بازدید : 161 تاريخ : شنبه 2 دی 1396 ساعت: 9:17

میدونی باید یه وجه اشتراکی باشه بین پسرایی که ازشون خوشم میاد فقط چهار جلسه شده دارم میرم کلاس تئاتر، از استادش (البته استاد عمته) خوشم اومده! البته مشخصه مسلما که خوش اومدن، عشق نیست. دنبال چیزی توی رفتارش و حرفاش میگردم که اینقدر زود تونسته منو جذب کنه. نوع راه رفتنش یا استایلش یا حرف زدنش یا خندیدنش    یا م.ا چیش منو جذب کرد؟ تیپش یا ادبش یا موهاش یا خفن بودنش تو رشته مون  فک کنم تا قبل از س.ع اجازه نمیدادم که از پسری خوشم بیاد. میدونی ینی یه در بسته بود. حالا که درو باز کردم، چند نفر تونستن از در عبور کنن و احساسمو به سمت خودشون بکشن و بعضیا هم تا دم در اومدن و رفتن.  تا اینجاش چیزی نیست که اذیت کننده باشه. بعد از این اذیت کننده میشه. وقتی که جذبش میشی و تک تک حرکات و حرفاش رو میخوای تفسیر کنی برای خودت. منطقی میدونی این تفسیرا و خیالا پایه و اساس نداره ها، ولی همیشه یه گوشه ی دلت میگه « شاید واقعا این حرکت یا حرفش فلان منظور رو داشت!». اینجاس که اون خوش اومدنه، افسارگسیخته تو دلت میتازه و میتازه. تا جایی که ... تا جایی که سر خورده بشه میتازه. باز بعد از این، بدیش اینه که همیشه یه احتمال ته دلت میمونه که شاید بشه! ینی بعد از زمین خوردن هم پا میشه تو دلت جولون میده، فقط به جای تاختن، یورتمه میره.  خودم خندم میگیره. از اون خنده های غمگین. چقدر زود احساساتم درگیر میشه. چقدر درس های زندگی...
ما را در سایت درس های زندگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : me4you بازدید : 113 تاريخ : شنبه 2 دی 1396 ساعت: 9:17